دانلود مقاله.پایان نامه.گزارش کار.کارآموزی.جزوه.کتاب
خط آزاد فسا
برچسب

غريزه ي که نوشته نمي شود، گفته نمي شود و در توطئه فراگير سکوت تحقير ميگردد، ولي با انکار آن، بزرگترين فضايل اخلاقي ساخته شده و به گفته ي نيچه ارزش هاي مانند پارسايي و شکيبايي به خاطر رستگاري براي خوار داشت تن، به عنوان استعاره هاي قدرتمند و قطعيت هاي استوار بر قدرت يک نظم تماميت خواه اخلاقي، مشروعيت کسب ميکند. این غریزه ی تحقیر شده، آشکارا غریزه ی جنسی است. اميال جنسي که تحليلي آن به نقد اخلاق متعارف منجر مي شود، ازاين فراموشي و تحقير رنج ميبرد. رهايي آن تنها در تخليه فزيولوژيک ممکن نيست، پيشامد ديگر، تحليلي انتقادي گفتمان جنسيت (Sexulity) و رهايي اميال و فانتزي هاي جنسي از احساس گناه به وسيله نمايش است. (1) سکشواليته به خاطر غيابت نوشتار، انتشار مکتوب، نمايش و وحشت از آشکار شدن، گرفتار فراموشي و سايه گي شده است.

نيچه در کتاب گفتار زرتشت از اين خوارداشت غريزه توصیف قدرتمند کرده ميگويد:" ابرانسان معناي زميني است. بادا که اراده ي شما بگويد:ابرانسان معناي زميني باد!{ آنان که از اميد هاي زميني سخن نمي گويند}زهر پالاي اند، چه خود دانند يا ندانند. . . اينان خوار شمارندگان زندگي اند و خود زهر نوشيده و رو به زوال، که زمين از ايشان به ستوه است.پس بهل تا سر خويش گيرند. . . . . روزگاري روان به خواري در تن مي نگريست و در آن روزگار اين خوار داشتن والاترين کار بود. روان، تن را رنجور و تکيده و گرسنگي کشيده مي خواست و اين سان در انديشه ي گريز از تن و زمين بود. اما شما برادران ام، نيز با من بگوييد که تن تان از روان تان چه حکايت ميکند؟ آيا روان تان چيزي جز مسکيني است و پلشتي و آسوده گي نکبت بار؟"(2)

نيچه که کتاب هاي او نقد سهمگين اخلاق متافزيک است، اين اخلاق را به دليلي انکار غريزه و به طبع آن انکار زندگي، مورد انتقاد قرار ميدهد. به تعبیر نیچه، اين انکار از سوی اخلاق متعارف تنها منجر به ضدیت و کینه ورزی با استعاره هاي"زمين"، "تن"، "غريزه" نمي شود، بلکه اين استعاره ها در درون گفتمان هاي ايديولوژيک، ارزش های متضاد و مقدس خود را نیز می آفریند: رستگاری، سرکوب غریزه های شر، پارسایی و...... این استعاره ها با همان زیر بناهای ایدیولوژیک شان، استيلای اندیشه ی غیر انتقادی و ضد نوشتار را بر گفتمان های اخلاقی و اجتماعی حاکم ساخته، تا به این صورت گفتارها و قطعيت هاي از پيش فرض شده، در درون میکانیزم های نظارت و سرکوب، عملکرد سیاسی و نظام ساز داشته باشند.

اگر غريزه ي نوشته مي شود، تنها به خاطر جدال منطقي بر سر تثبيت ارزش ها و مفاهيم نيست، اين غريزه وقتي از نانوشتن و فراموشي رهايي مي يابد، گفتمان غالب را با نمايش تناقض ها، زير سوال مي برد. تخيل جنسي مسلط، غريزه را همچون ابژه ي از پيش طراحي شده، براي سامان دادن گفتمان سکشواليته و نظم نشانه شناسيک آن و در قالب پرنسيب ها و کردار هاي غير قابل نقد به نام اخلاق عرفي، ارائه مي دارد. اين غريزه ي از پيش طراحي شده، حاصل خود انگيختگي و مشارکت آگاهانه براي سامان دادن غريزه هاي کور در چارچوب ساختار دانايي انتقادي نيست، بلکه محصول از خود بيگانگي سوژه در فرآيند سرکوب و محروميت در زير نظارت، انظباط، منع، تنبيه و سلطه ي اخلاق متعارف است. زیرا، این غریزه بر اساس یک معرفت خرافی و مملو از"ستریوتایپ" یا پیشفرض های مداوم، عملکرد خود را تنظیم می کند؛ آن هم بیرون از اراده ی سوبژکتیویته ی آزاد و فارغ از قیمومیت به معنای کانتی آن. کانت به عنوان نمونه در نوشته ی "روشنگری چیست؟"، اين ازخود بيگانگي را حاصل صغارت و قيموميت معمول در جامعه پيش مدرن به خاطر عدم خردورزي و عدم استفاده ازعقل در چارچوب اراده ي عمومي می داند. هورکهايمر نيز در مقاله ي به نام "نظريه سنتي و نظريه انتقادي" به همین معنا نزدیک می شود. نکته ي مهم که در توصيف و تحليل هورکهايمر در باب استيلا و نظارت بر سوبژکتيويته موجود می باشد، نفي فرديت است.(3) اين فرديت در روند تعامل نهاد ها و گفتمان ها به منظور انقياد و استفاده مشروط فهم و خرد از متون، نفي مي گردد. البته مدرنيته با به رسميت شناختن اين فرديت زير شکنجه و سانسور و با به چالش کشيدن اقتدار عمومي نهاد ها و گفتمان های سنتی توانست وارد منازعه با مراجع اقتدارشود. ابزار اصلي در اين منازعه به گفته هابرماس" استفاده ي عمومي از خرد جمعي" بود. (4) اين را نيز بايد در نظر داشت که مجموعه ي از قواعد، دسته بندي ها و منع گفتماني وجود دارد که وضعيت پيچيده براي تحليل و تبارشناسي عقلاني پديد مي آورد. تنها با شناسايي منابع منع و طرد، عقلانيت را به نيروي آزادي بخش تبديل کرده نمي توانيم؛ يا با فرمان به کار اندازي نيروي خرد. اما، تمام این تحولات را اگر تنها متعلق به تاریخ اندیشه ی غرب ندانیم، اخلاق متعارف را با نیروی عظیم انتقادی رو در رو می سازد.

اميال جنسي در تنش ميان تخليه و سرکوب در بنيادي ترين تناقض خود گرفتار مي آيد. از يک سوغريزه در اثر دستکاري اخلاق عرفي، مجبور مي گردد که به جاي ساز وکار طبيعي، ميکانيزم اش را بر اساس ايده هاي انتزاعي که با مذهب رابطه نزديک دارد، تنظيم نمايد. از سوي ديگر اين ايده ها سازوکار پايدار اين ميکانيزم مصنوعي مبتني بر سلطه را حفظ کرده نمي توانند. اين عدم پايداري برخلاف انتظار اخلاق متعارف، منجربه تخليه خشونت بار، انتشار عقده مندانه، نمايش رياکارانه ي سرکوب جنسي به منظور نشان دادن پاک نفسي، مرد سالاري و در نهايت رسوخ سکس به وسيله ي پورنوگرافي در تخيلات جنسي افراد مي شود. اخلاق متعارف مجموعه ي از نهادها و قواعد کيفري و گفتمان هاي معرفتي براي منع و تحقير اميال وتخيلات جنسي را مي سازد و در شبکه ي از انظباط و مجازات ميل اجباري براي سرکوب و خويشتن داري را سامان مي دهد، اما آن گونه که در بالا اشاره شد تمام تجويز ها و مقرارت به افراط مداوم در تخليه و برهم زدن شبکه هاي انظباط و تنبيه به وسيله ي نافرماني منجر مي گردد. با آن هم اين اميدواري بدون ميکانيزم بازدارندگي کارامد، هنوز در پي برقراري قواعد کرداري و گفتماني پيشين سکشواليته است.

ميشل فوکو در روايتي از تاريخ سکشواليته نشان مي دهد که اگر با گسترش ممنوعيت و سانسور فزاينده و مسکوت گذاشتن همه چيز هاي جنسي، از عمومي شدن مباحثه در باب سکشواليته توسط دولت ها و نهاد هاي مختلف، جلو گيري صورت گرفت؛ ولي از سوي ديگر با توجه دولت ها به تحليل "جمعيت" از چشم انداز مسايل رفاهي، اقتصادي و سياسي و نظامي، اين سکوت و نهان کردن مسايل مربوط به سکشواليته در حوزه ي عمومي از کار افتاد. همچنان فوکو انحراف هاي جنسي حاصل از سرکوب را، يک پيروزي براي در هم شکستن نظارت، طبقه بندي، سانسور و سکوت مي پندارد. و به اين ترتيب رفتار هاي جنسي غير متعارف را نوعي از به چاله افتادن سکشواليته مسلط به حساب مياورد. (5) با دید نیچه، انحراف های جنسی، نوعی از تزویر اخلاقی و بی اعتبار شدن اخلاق متعارف را به نمایش می گذارد، آن هم با خلق این پرسش که اگر این اخلاق از کارایی خود مطمین است، پس چرا این گونه زیر سوال قرار می گیرد؟

البته، خوب است که به این نکته نیز اشاره کنم که بر خلاف تصور امروزی در باب سوژه در فلسفه ساختارگرایانه و پساساختار گرایانه، مساله ی سوبژکتيويته بسيار مهمتر از تحليل ساختاري گفتمان سکشواليته است.غيابت فرد در تحليل ساختارگرایانه، به چشم پوشي از رنج و تقلاي عقلي او مي انجامد. اين ساختار گرايي به ناگزير تا آنجا پيش مي رود که در گفتمان پسا-ساختار گرايانه، سوبژکتيويته به مفاهيم چون ناخود آگاه، زبان و گفتمان هاي رقيب تقليل پيدا مي کند؛ يا به گفته اسلاوي ژيژک فيلسوف لهستاني، سوژه به دليل زير سوال رفتن هستي يکپارچه و فاقد تاثیرپذیری از رانه هاي بيرونی، به عروسک کامل تبديل مي شود.(6) اين بدگماني به سوژه خود بسنده دکارتي، گونه ي جديدي از تقدير گرايي در گفتمان پسا-ساختارگرايانه را خلق مي کند که عامل آگاهي انتقادي و گزينش گفتمان هاي رقيب و ناساز مجهول می ماند.البته، در اثر انتقادات اساسی، سوژه ی کلاسیک و خود بسنده ی دکارتی به عنوان عامل معرفت در گفتمانهای فلسفی رنگ باخته است؛ اما، سوژه نامتمرکز که شکل گرفته از مجموعه ی عوامل و سازه های ساختاری و آگاهی انسانی می باشد، هنوز به آرمان های روشنگری در باب" انسان خرد ورز" وفادار است. اما، سوژه نامتمرکز اين بار آن گونه که در اين نوشته عمل مي شود، به موقعيت فرد در درون شبکه ها و گفتمان ها توجه می نماید، تا فلسفه و آگاهي انتقادي تنها بر برهم زدن طبقه بندي و تبعيض ارزش ها ومفاهيم در تحليل گفتماني معطوف نگردد. زيرا علوم اجتماعي هنوز به گفته ریچارد رورتی به ارزش هاي روشنگري وفادار است و در حوزه ي عمومي به همبستگي و حمايت باور دارد.

در حوزه ي سکشواليته در کنار گفتمان هاي پيراموني، تبارشناسي و تحليل هستي همزماني سوژه، بر اساس ارزش هاي روشنگري ملموس به نظر مي رسد.زيرا قبلا اشاره شد که وفاداري به ارزش هاي روشنگري از جمله آزادي و خردورزي و حقوق بشر، در علوم اجتماعي مورد پذيرش عام است. بر اين اساس در تحليل روابط سوژه با نهاد ها و گفتمان ها، ميزان آزادي، فردگرايي و خردورزي او در چارچوب اراده ي عمومي در نظر گرفته شده و هيچ گاه به خاطر تحليل ساختارگرايانه يا پساساختارگرايانه، از سوبژکتيويته غفلت نمي شود.

چنانچه به نقل از فوکو آورده شد، بر خلاف انتظار، اخلاق متعارف به دلیل"عملکرد سوژه ناپارسا"، از تکثير و توليد پديدار هاي جنسي در حوزه ي عمومي و خصوصي به وسيله ي هنجار هاي اخلاقي جلوگيري کرده نمی تواند.اما، نباید انکار کرد که سوژه به دليل حقارت و توبيخ ناشي از پرداختن به امور جنسي به هويت پريشي و خود آزاري مزمن گرفتار شده است که مانع درک لذت جنسي و شادي حاصل از آن است. هويت پريشي، نتيجه مقاومت فرد در کشاکش ناتمام ميان تمايل و ارزش است. از يک سوي فرد جانبدار تمايل بوده ولي از سوي ديگر نمي تواند مشروعيت هنجار، درک و نگرش جنسي مسلط را به لحاظ معرفتي زير سوال ببرد. هویت پریشی، برزخی "گناه" و"عقوبت" است که فرد برای گریز از آن، ناچار به فراموشی است: اصل خطرناک برای ایمان، که اخلاق متعارف با یادآوری "گناه" و "عقوبت" در تلاش بازگشت فرد به وادی تقوا و پارسایی، و مبارزه با اصل فراموشی است. اما فرد ناگزیر به فراموش کردن برزخی است که در آن قرار دارد. پرسش مهم این است که چگونه جدال میان تمایل و ارزش را به نفع رضایت و شگوفایی فرد و رهایی او از توبیخ ارزشی که فرد محکوم به قبول آن است، به پایان رساند؟ در فرهنگهای سنتی، سوژه ماهیت غیر انتقادی داشته و وابسته به تعصب و عواطف سنتی است. در صورت هراس از ارزشهای مسلط که توان انتقادی را از او می گیرد، امکان صدای مستقل در نقد هنجارها و ارزشها در حوزه ی عمومی، از طرف سوژه به گوش نمی رسد. در این صورت توقعی به پایان رسیدن جدال تمایل و ارزش دور از نظر است. ولی حتا در غیر انتقادی بودن سوژه، رفتار متناقض او، هراس از گناه و عقوبت را زیر سوال برده، و فراموشی را به عنوان یک تمهید انتخاب می کند.

در کنار جدال میان تمایل و ارزش، هويت پريشي حاصل انتزاعیت سکس در جامعه ما نیز است. انتزاعیت اگر از یک سو، سکس را به پدیده ی راز آمیز و خیلی مهم تبدیل می کند؛ ولی از سوی دیگر، در اثر آن، سکس به درک سطحی و خشونت بار سوبژکتیویته، به ویژه سوژه زنانه از بدن، انزال، اغوای بدن زنانه و رفتارهای حنسی تقلیل می یابد. پسانتر اشاره خواهد شد که انتزاعیت سکشوالیته نقش اصلی در نرینه سازی گفتمان سکس دارد و برای سوژه زنانه، تعریف هویت جنسی به دلیل از خود بیگانگی، دشوارترین عمل و در عین حال رادیکال ترین کار برای برخورد انتقادی با اخلاق عرفی در باب سکشوالیته است. به گونه ی مثال، پارسايي و عفت دو حوزه ي گسترده ي از معنا و ارزش است که بايد در برابر تمايلات جنسي از آن محافظت صورت گيرد. وحشت از تماس و آشکار شدن امور جنسي، چنان در سوژه زنانه قدرتمند هست که نوعي درماندگي، حس از دست دادن نجابت، گيجي، ريختن اشک به خاطر آلوده شدن توسط مرد و. . . . نخستين واکنش هاي زنانه در هنگام پرداختن به امور جنسي مي باشد. اما، آشکار است که پارسايي و عفت دو ارزش مردسالارانه ي است که به منظور اطمينان از مالکيت بر بدن و تخيل جنسي زنان، ابداع گرديده است.کارايي اين دو ارزش به اندازه ي است که زنان ماهيت آنها را فراموش کرده و به عنوان هنجار و کردار هایي براي پاسداري از معنويت پذيرفته اند. با شالوده شکنی(deconstruction ) اين ارزش ها روشن مي شود که مردان اگر چه با خشونت تمام تا مرز جنايت هاي ناموسي، از پارسايي و عفت زنان دفاع مي نمايند، ولي در گام نخست اين مردان هستند که با بر قراري روابط جنسي متنوع آن ارزش ها را زير سوال مي برند. اگر چه اين ارزش ها ريشه در آموزه هاي ديني دارند، ولي با قرار گرفتن در روابط مردسالار به صورت منابع نظارت و تنبيه برای مردان در آورده مي شوند. روشن است که آموزه های اخلاقی که بخش از ساختارهای حقوقی و قانونی نشده است، می توانند یک تصمیم فردی باشد. به هر ترتیب، آموزه های اخلاقی به ویژه در جامعه ما که تاکید بر حفاظت از پاکیزگی و اجتماع نیک دارد، توقع آن این است که افراد، سامان اخلاقی را حتا اگر به عنوان یک انتخاب بیرون از میکانیزم های حقوقی و قانونی در برابر آنها قرار دارد، ولی در روان و عرف اجتماع بازتاب یافته، پاسداری نمایند. اما، چالش از این جا آغاز می شود که پاسداری از آموزه های اخلاقی از جمله نجابت جنسی، وقتی در چارچوب فردی زیر سوال می رود و هم میکانیزم های نظارت، کارامد و موثر نیستند، در این صورت افراد به سادگی در یک وضعیت دلبخواهی عمل کردن یا نکردن قرار می گیرند. مشکل در این جاست که روان اجتماعی به صورت انتقادی با آسیب ها و یا رفتار های خلاف هنجارهای اخلاقی، برخورد نکرده، و برای همین نمی تواند خلای یک سامان قانون مند اخلاقی را جبران کند؛ مانند:پاسداری از بدن زن در برابر تمایلات جنسی مردانه. عرف اخلاقی دارای آن میزان از اقتدار و مشروعیت در ضمیر سوبژکتیویته نیست که در برابر مرد سالاری مقاومت کرده و رویای "پارسایی جنسی" را که "بکارت" نشانه ی اقتدار آمیز آن است، تحقق بخشد. "بکارت" هم چون مانع دردناک و هراس آور است که برای جلوگیری از طرد و محرومیت اجتماعی نگهداری می شود، نه به دلیل اعتقاد به پارسایی جنسی و پاکی بدن از شر پلشتی "هوس" و غریزه ی جنسی.

پیشتر وقتی از نجابت برای بدن و روان زن به عنوان ارزش مردسالارانه یاد شد، به همین ناکارامدی سامان اخلاقی اشاره گردید.مردسالاری در میان غریزه و سامان اخلاقی یک تضاد قدرت مند می نگرد. این تضاد، منجر به نجات سامان اخلاقی از تاثیر تمایلات شرورانه و غرایز شیطانی که محافظه کاری مذهبی از آنها یاد می کند، نمی گردد. مرد سالاری به سادگی معیار انتخاب میان تمایل و سامان اخلاقی محافظه کار را در داشتن قدرت و استفاده موثر از آن جستجو می نماید. در حوزه ی عمومی، چالش بزرگ برای مرد سالاری، رو به رو شدن با افکار عمومی است که توان مخالفت را با آن ندارد.ولی در نهایت به صورت تزویر آمیز، در دامن غریزه می غلتد؛ و اما رفتار تبعیض آمیز آن، از خط و نشان کشیدن به دیگران و به ویژه زنان ناشی می شود.

تراژيدي نمايش و تخيل شادمانه ي جنسي

واژه ي تراژيدي را براي نمايش و تخيل شادمانه ي جنسي بخاطر اين به کار می برم که رهايي سکشواليته در ضمیر سوژه، هم چون حسرت بي پايان و عصيان خاموشانه ي است که فرد به گفته ي ميشل فوکو در درون دستگاه هاي طرد، ممنوعيت و تقسيم بندي(6)دچار آن مي شود. او تنها با پورنوگرافي، فرافگني جنسي، تخيل اندام هاي زنانه، تحقير زنانگي، استمنا و ازدواج به خاطر رهايي از فشار تخليه و انزال با اين دستگاه ها رو در رو می شود؛ اما، با تمام این، سر انجام آن به نقد گفتمان مسلط جنسي راه نبرده، بلکه فرد در برزخ پارسايي ونفس شيطاني که يک چشم انداز کاملا مذهبي ست، با احساس حقارت در خود به تحقير سکشواليته به دليلي احترام به معنويت اخلاق متعارف مي پردازد. (7) اراده براي سرکوب اميال جنسي، ناشي از خواست و تمايل آزادانه براي کنترول غريزه نيست، ترس به خاطر سرکوب و ممنوعيت توام با مجازات و انظباط است که فرد را به قبول اجتماعي و نه فردي نظام تنبيه و انظباط وا داشته و برهم زدن هنجار ها و انظباط را با آگاهي گناه آلود و وجدان ملامت کرده مي پذيرد. به صورت تناقض آميز اگر چه اخلاق متعارف بدون در نظر داشت زمينه هاي تاريخي، سکشواليته را در چارچوب هنجار و کردار تعريف مي نمايد و در حوزه عمومي به واسطه ي اقتدار نهادها آنها را بسط مي دهد، ولي اين هنجار و کردار پيشيني در حوزه ي خصوصي، بدون فشار و مجازات همچون ميل آزادانه ی سوبژکتيويته مورد قبول قرار نمی گیرد. به همين خاطر طرفداران گفتمان سکشواليته مسلط، از در اختيار داشتن حوزه ي عمومي شادمان اند، ولي حوزه ي خصوصي جاي که غريزه ی جنسي رها از هراس اشباح گناه و تنبيه به بازي مي پردازد، همچون سرزمين بيگانه براي مخاطبان حوزه ي عمومي دست نيافتني مي نمايد.

سکشواليته در تمام نهاد ها رسوخ کرده و از مساله ي خصوصي به مساله ي روزمره ي عمومي تبديل شده؛ ولي ممنوعيت و سکوت به دليلي تظاهر رسمي هم چنان به سرکوب گفتمان انتقادي سکشواليته مي پردازد. البته اين روزمره گي عمومي، ناشي از به رسميت شناخته شدن اجتماعي مباحثه در باره ي سکشواليته همچون غريزه ي رها از هر نشانه و قضاوت نيست؛ سکشواليته به واسطه مکالمه هاي پنهان و اظهار تخيلات جنسي، روابط پنهان زنان و مردان، سوء استفاده جنسي از زنان وکودکان در مکان هاي پوشيده، تکثير پورنوگرافي به وسيله عکس و نمايش در مکان هاي پوشيده و. . . . . نشانه هاي عمومي شدن سکشواليته بر خلاف انتظار اخلاق متعارف است. همين نشانه ها گواه به رسميت شناخته شدن گفتمان سکشواليته است که به ناخود آگاه وضعیت انتقادی را نسبت به منظر و اخلاق جنسی مسلط می آفریند. امروز، اگر چه امکان آن در حد صفر است، تمایلات جنسی بايستي از مکانها و مکالمه هاي پوشيده به حوزه ي عمومي گفتار، نوشتار و نمایش انتقال يابد. اين آگاهي انتقادي به ناگزير بر اين نکته انگشت مي گذارد که سکس در درون دستگاه هاي رسمي اخلاق متعارف ابداع شده و بر خلاف ميل اين دستگاه ها، گفتمان سکس در حال بازتوليد و تکثير شدن است" هر جا که گفتماني باشد در کنار آن تعارضي نيز ميان کنترول کنندگان آن( يعني کساني که مشخص مي سازند چه ميتوان گفت و چه نمي توان گفت) و کساني که از حق بازنمايي خود در آن گفتمان منع شده اند، وجود دارد. هر جا که سرکوب باشد مقاومت نيز وجود دارد: يک رژيم هر قدر هم که ايجاد هراس کند، مردم راههاي براي مقاومت در مقابل آن پيدا مي کنند. . . . بدون مقاومت، جامعه چيزي براي سرکوب ندارد، و بدون سرکوب چيزي براي مقاومت کردن نداريم. بنابر اين رفتار هاي جنسي معين حاصل از نافرماني را پيش از آن که قرباني سرکوب بدانيم بايد نتيجه ي سرکوب قلمداد کنيم"(8)

مدافعان گفتمان مسلط سکشواليته، در برابر رهايي اميال و تخيلات جنسي به خاطر حمايت از کرامت و رستگاري انساني مقاومت مي نمايند.اين مقاومت تنها ناشي از ارزش هاي يک دستگاه مذهبي يا اخلاقي نيست، بلکه عادت دير پا و سنت ديرين تمدن هاي کهن، آن را ايجاب مي نمايد. اما مشکل مدافعان گفتمان مسلط اين است که در برابر پرسش ها به خشونت و رجعت به اصول غير قابل نقد، توسل مي جویند. اين کار باعث پرهيز از گفتگوي انتقادي در حوزه ي عمومي و رواج تندروي به خاطر حفاظت از ارزش هاي اخلاقي مي شود. ولي به ناگزير اگر آزادي خردورزي به عنوان يک هنجار عمومي پذيرفته شود پرسش هاي زيادي در انتظار آنها خواهد بود. تجربه ي تلخ تاريخي نشان داده است که تنها پناهگاه شان موعظه در ميان جماعت اندک و تبليغ نفرت و تندروي به خاطر از دست ندادن آخرين پناگاه ها است.

سوژه انتزاعي و ويراني تخيل جنسي

با تراژيدي نمايش و پايان تخيل شادمانه ي جنسي و ابداع سکشواليته، سوژه انتزاعي به لحاظ جنسيتي نيز تولد مي شود. سوژه انتزاعي، تراژيدي نمايش را به معناي پايان بازي آزادانه ی غريزه و تخيل جنسي مي داند که با حسرت، اندوه، سرگرداني و ملامت همراست. همچنان اين تراژيدي به ويراني تخيل جنسي کمک ميکند. زيرا اميال انتزاعي نمي تواند تخيل را که امر تجربي و روزمره است، بيافريند. ويراني تخيل جنسي در قدم نخست به بازگشت مداوم به کنش غريزي جنسي، يعني محدود شدن شعور جنسي بر" آمد و رفت مداوم قضيب در مهبل" و به گفته لوس ایریگاری مشروعيت دادن به " قضيب سالاري. . . . که نه اندام جنسي زنان، نه تخيل شان و نه زبان شان در آن جايي باز نخواهند يافت"، مي انجامد. (9) در تجربه متعارف نرينگي، هرگاه سوژه در باره جنسيت خود مي انديشد، نخستين مدلول اين دال"قضيب" است که يکي از بنياد هاي هويت مردانه را مي سازد. با نفي قضيب امکان هويت مردانه براي سوژه موجود نيست. . . تنها آنست که به صفات ديگر سوژه معنا مي بخشد. "قضيب" همچون نشانه ي هويت بخش، سکشواليته را بدون حضور تخيل، انتخاب و دفورماسيون تصور اندام هاي زنانه، در يک گفتمان سلطه جو رنگ و شمايل مي بخشد. . . به هر اندازه قضيب بلند تر نعوظ کند، مقاومت بيشترنشان دهد و سفت و برهنه همه مردان را به تحسين وا دارد، اقتدار نرينگي را براي فرمانبري زن بيشتر مي نمايد. در اين نمايش اصيل گلادياتوري، تمايلات روز افزون عاشقانه ي زن نسبت به مرد، احترام و قايل شدن پرستيژ از طرف او نسبت به مرد، تابع صفات مردانه ي قضيب است: تنها راه تصاحب زنانگي و آشکارشدن افتخار و پرستيژ مردانه. البته گفتمان قضيب سالار سکشواليته مسلط نمي تواند گفتمان منتقدانه ي را بر تابد که قضيب را در نظم سکشواليته به يکي از نشانه هاي ارضا و اميال جنسي تقليل دهد، نه عنصر بنيادين و بر تر در سکس. البته اين وحشت قابل درک است که با شالوده شکني گفتمان مسلط سکشواليته، به يکباره منزلت قضيب به اندازه ي فرود بيايد که در کنار ديگر نشانه ها و کردار هاي جنسي جاي بگيرد و پرستيژ و اقتدار مردانه ديگر ناشي از اقتدار آن نباشد. از سوي ديگر اين فرودستي قضيب مجال پديدار شدن اندام هاي جنسي و تخيل و خواست جنسي زنانه را فراهم مي سازد. با اين فرودستي به گفته فيلسوف-فمينست فرانسوي لوس ايريگاري اين ايده از رونق مي افتد که"ناحيه هاي شهوت زاي زن چيزي جز يک اندام جنسي-خروسه نيست که تاب قياس با اندام ارزشمند قضيبي را ندارد، يا چيزي جز حفره- لفافه ي که در همخوابگي، قضيب را در بر مي گيرد و مالش مي دهد: نوعي اندام غير جنسي يا اندام جنسي مردانه ي که به درون خزيده تا خود را نوازش دهد. (10)

با اين شالوده شکني، ترس از اختگي و انکار مردانگي، سوژه را به وحشت و هراس مياندازد. اين هراس ناشي از دست دادن افتخار و بدن زن و نظارت بر اوست. اما سوژه چرا اين قدر به وحشت مي افتد وقتي امکان يافتن بديل براي قضيب را دارد؟

نخستين گمانه، ويراني تخيل جنسي سوژه به دليل گفتمان قضيب سالار است. او که تمايلات و اندام هاي جنسي زنانه را انکار کرده، اکنون اين اندام ها و تمايلات را در مقابل، همچون سرزمين هرز و سترونی مي بيند که تمام گوشه ها و نقاط آن ناآشنا و بيگانه است. او سال ها به اين اندام ها به عنوان نشانه هاي گناه، امر وسوسه انگيز و انحرافي، و در اسطوره ي آفرينش به منزله ي عامل سقوط نگريسته است. به گفته ي کارن هورناي روانپزشک، سوژه با نقد خود شيفتگي که ريشه در قضيب سالاري دارد، بايد هراس خود را از اين اندام ها بکاهد. هورنای، با تبارشناسي اين وحشت، اساطيري را که در باره زنانگي پرداخته شده، بازتاب آن هراس مردانه ميداند. (11)

اگر سوژه بخواهد بر اين وحشت فايق آيد، بايد به بازسازي تخيل جنسي اش بپردازد. اين بازسازي ممکن نيست مگر انتزاعيت سوژه با عرفي شدن گفتمان انتقادي سکشواليته واسازي شود. تخيل جنسي به کشف دوباره تمايلات و اندام هاي جنسي زنانه کمک مي کند. اگر سوژه به نظام نظارت، تنبيه و کنترول اميال جنسي تن بدهد اين انتزاعيت را به چه صورت مي تواند مورد نقد و باز بيني قرار دهد؟

فرد به دليلي پذيرفتن مشروعيت هنجار ها و قواعد کيفري، به ناگزير به انحراف غريزه و اميال جنسي تن ميدهد. وتا زماني که تخيل جنسي باز سازي نشود نظام قضيب سالار هم چنان گفتمان مسلط جنسي را سرپا نگهميدارد.

راه هاي مقاومت: سکشواليته در هجوم پورنوگرافي و تخيل اندام هاي زنانه

نرينگي، مدتي زيادي به دليل عدم ارضاي اميال و کنش جنسي مفهوم انتزاعي است. در ساختار دانايي پيش مدرن، سکشواليته يک پيش فرض است.زيرا اين پيشفرض، در تعامل کور ميان پيشفرض هاي پيش مدرن و سوژه انتزاعي، بازتوليد مي شود. نرينگي عامل محوري سکشواليته، به عنوان يک تخيل انتزاعي در گفتمان مسلط جنسي تعريف مي گردد. تنها پورنوگرافي است که در سطح تخيل و تصوير آن را جنبه پراگماتيستي مي دهد . اگر کمي بيشتر به مفهوم انتزاعيت سکشواليته و نرينگي که عنصر مهم در تعريف هويت مردانه است، بپردازيم اين ايده مطرح مي گردد که سکشواليته و نرينگي به دليلي ممنوعيت و طرد، فرد ناگزير از پرهيز است: همان گونه که اشتياق پايان ناپذير براي پايان اين وضعيت دارد. سوژه ي انتزاعي اين اشتياق را نمي تواند در آگاهي انتقادي اش انعکاس دهد، با شرم و حقارت و در سرکوب و خودداريش بازتاب مي دهد.سکشواليته که به وسيله تخليه، رها شدن از تنش، احساس امنيت و گسترش لذت(12) هويت ميابد، در گفتمان رسمي با انکار اين ويژگي ها رو به رو مي شود. پس سوژه ي انتزاعي براساس کدام گفتمان بديل به تعريف دو باره ي آن بپردازد؟ تعريف مجدد سکشواليته تنها در چارچوب تجربه روزمره، عملي به نظر مي رسد؛ ولي سوژه براي درهم شکستن انتزاعيت نمي تواند مفهوم گناه و حقارت ناشي از توبيخ وجدانش را دست کم بگيرد. براي احساس امنيت، حوزه ي عمومي و خصوصي به رسميت شناخته شده، مکان هاي مناسب نيستند. بايستي در خفا و به دور از چشم ديگران به اميال و تخيلات سرکوب شده و ممنوع پرداخته شود. کاري که تا اندازه ي زيادي از بار فشار هاي جسمي و رواني فرد مي کاهد.

تنها فرار از نظارت ديگران به عنوان يک گزينه، براي انکار اختگي و تمايلات لذت بخش سوژه مطرح نيست. يکي از راه هاي ديگر، انتشار پورنوگرافي و زبان پورنوگرافيک براي ارضاي تمايلات و تمسخر اختگي مبتني بر نظم ترس و وهشت از مجازات گناه هاي نابخشودني است. اين تمسخر اختگي به انتزاعيت سکشواليته اشاره دارد که در اثر پرهيز و خويشتن داري فرد، اميال جنسي به ناگزير در چارچوب تخيل و بازسازي نمايش رسانه يي اندام هاي زنانه بازتاب می یابد، و از فراموشی می گریزد. اين انتزاعيت بدون انتشار تصاوير رسانه يي پا بر جاست. برای همین، اگر تخيلات جنسي که براي رهايي از انتزاعيت به پورنوگرافي پناه مي آورد، به وسيله ممنوعيت، فشار ومجازات ويران شود، در نمايش بي انتهاي رسانه يي بازسازي مي گردد. همان گونه که در بالا اشاره شد با ویرانی تخیل جنسی، شعور جنسي محدود به کنش قضيبي شده و گونه هاي ديگر کردار و کلام جنسي به دست فراموشي سپرده مي شود. اگر چه ميلان کوندرا رمان نويس چکي اين تعبير را در باره رمان بکار مي برد، اما در باره کنترول اميال جنسي ؛" فعاليت مداوم "فراموشي" باعث مي شود تا هر يک از اعمال مان جنبه ي شبح گونه، غير واقعي و محو و مبهم داشته باشد. "(13) پورنوگرافي، البته با ابتذال و وحشت وصف ناپذير، به سوژه يادآوري مي نمايد که غريزه ي جنسي موجود است، غريزه ي که با ابداع، ديگر غريزه نيست. البته با تکرار و انتشار استعاره هاي پورنوگرافيک و در حالت طبيعي نمايش رسانه يي، رهايي تخيل به مدد تصوير، سکشواليته را هم از گناه آلودگي مي رهاند؛ و هم، پارسايي و رياضت بيمارگونه ي عرفي براي خوار داشتن تن را به تعبيير مارکس دود مي سازد و به هوا ميفرستد. با استفاده از اين تعبير مارکس و هم چنان گرفتن تصور گناه از اميال جنسي، ما به چرخش بنيادين در موقعيت سکشواليته، دست نمی يابيم. اين جا نوعي از کنايه و طنز در کار است که فرآيند هنجارمند شدن شيوه ها و گفتمان هاي کنترول و خود داري جنسي را به چالش مي گيرد.

همان گونه که پيشتر اشاره شد، پورنوگرافي و ديگر انواع نمايش سکس و اندام هاي زنانه، به معناي امکان چرخش در موقعيت فرودست سکشواليته به لحاظ عمومي شدن نيست، بلکه متوسل شدن فرد به مقاومت با شيوه هاي گوناگون و امکان به چالش کشیدن نظام اخلاقي مسلط برای باز انديشي است.اين باز انديشي اين پرسش را مطرح مي کند وقتي هنجار هاي جنسي متعارف نمي تواند هم چون ميل آزادانه ي غريزه در حوزه ي خصوصي سوبژکتيويته زيست نمايد، پس اين هنجار ها براي چه کساني و در چه زماني ابداع گرديده است؟

البته اين پرسش تفاوت دو نسل را به صورت خشونت بار آشکار مي نمايد. محافظه کاري فرهنگ ناشي از شکل گرفتن هويت به مثابه ي دستگاه تنظيم کردار ها، هنجارها و باور هاي افراد در چارچوب ساختار ها و گفتمان هاي ارزشي است. اين محافظه کاري داراي ظرفيت بالاي از خشونت، عدم شکيبايي و عدم گفت وگو در حوزه ي عمومي مي باشد. به ناگزير پيش از آن که اين محافظه کاري، هنجار ها و ارزش هاي متعارف را به واسطه تعريف آزادي هاي فردي، طبقه بندي و اجرا نمايد، با آشکار کردن ريشه هاي متعالي هنجار ها و ارزش ها اراده ي انحصار و خشونت نهادي را قدرتمند مي سازد.

از سوي ديگر در اين جا به پورنوگرافي به منزله ي رهايي اميال جنسي از چنگال دستگاه هاي طرد و ممنوعيت، نگريسته مي شود، اما در اين جا نبايد دو نکته فراموش گردد که پورنوگرافي به فرد کمک نمي کند تا سکشواليته را از احساس گناه و حقارت رها نمايد، و به تخيل شادمانه ي جنسي مجال بدهد:زيرا نگاه اجتماعي اين گونه است، آن هم در شرايط که صغارت و توليت بر فرهنگ مسلط حاکم است. البته پيشتر از رها شدن تخيل جنسي از گناه به وسيله نمايش هم در فضاي پورنوگرافي و هم نمايش رسانه ي و نوشتاري و گفتاري سخن گفته شد. در اين جا نوعي از پارادوکس در فرآيند زدايش تصور گناه از اميال جنسي به وسيله نمايش ديده مي شود. از يک سو فرد با قبول پورنوگرافي، تخيل جنسي و نمايش اند ام هاي زنانه و فرافکني اميال سرکوفته جنسي در اندام ها و حرکات شهواني بازيگران سينما وتبليغات تجارتي، مفهوم گناه، پرهيز و پارسايي را نقض کرده است. از سوي ديگر حتا با پذيرش اين ها، توبيخ و تنبيه دروني، به خاطر زير سوال رفتن يک ارزش در وجدان فرد ناگزير به نظر مي رسد.پس اين پارادوکس کدام سطوح از ناسازي سوژه و ارزش را نشان مي دهد و مفهوم گناه چه شمايل و رنگي به خود مي گيرد؟ حد اقل اين ناسازي يا پارادوکس، وجدان و معرفت متزلزل فرد را نشان ميدهد. هم چنان نمي گذارد که گناه مفهوم مطلق متافزيکي اش را در هنجارها و ارزشهای متعارف منعکس سازد.

با اين تصور که از پورنوگرافي و نمايش اندام زنانه و اندام هاي جنسي و شهواني ارائه کردم، اين تصور پيش ميايد که من به نقد آن دسته از فيمينست هاي مي پردازم که پورنوگرافي را به دليلي نگاه تحقير آميز مردان به اندام هاي جنسي زنانه در هنگام سکس مورد نقد قرار مي دهند. (14)اما، پورنوگرافي کارويژه ي بيشتر ازين را در بازتوليد گفتمان سکس و تعريف اندام هاي جنسي و سامان دادن نظم نشانه شناسيک جنسي مرد سالار انجام مي دهد. تخيل جنسي در هجوم پورنوگرافي اگر از يک سو مجال براي پراتيک اميال انتزاعي جنسي ميابد، ولي از سوي ديگر اين تخيل در حدود همان قلمروي شمايل پيدا مي کند که پورنوگرافي به ترسيم آن پرداخته است: ناديده انگاشتن جغرافياي متنوع لذت زن و تمرکز بر دخول. پورنوگرافي به ويژه در شرايط ويراني تخيل جنسي به گفته ي سيمون دوبووار، سطح خشن سکس را آشکار ساخته و آن را فاقد ماهيت و ظرافت هاي عاطفي و عشقبازي مي سازد. يعني نر از طريق انزال خود را از بند ترشحاتي که بر او سنگيني مي کند، مي رهاند. (15) بي گمان پورنوگرافي زنانگي را بر اساس مقوله ها، ارزشها و دسته بندي هاي نظام مردسالارتعيين و تعريف مي نمايد. اما در این جا اين نکته آشکار است که نمايش در تمام سطوح خود به صورت چند گانه عمل مي کند، البته بستگي به اين دارد که موقعيت گفتار، نوشتار و نمایش به چه صورت باشد.

نمايش رسانه يي سکشواليته:حافظه اضافي براي تخيل جنسي

در درون اقتصاد رسانه يي، اندام هاي زنانه و نمايش جنسي زنانه، بر اساس نظام کالايي بازار تعريف مي شود. تمام آنها هم چون کالاي براي مشتريان-مخاطبان رسانه ها است که سود به عنوان اصل ارزشدهي به کالا، اولويت داده می شود؛ و در اين وضعيت، کدام چرخشي در موقعيت اندام هاي جنسي زنانه و نمايش آن به خاطر نقد گفتمان سرکوب و نظارت جنسي روي نمي دهد.همچنان اندام ها و نمايش جنسي، همچون وسوسه يي مخاطبان را در پاي ماهواره ها، تلويزيون ها، کيبل و انترنت، براي دست يافتن به لذت مي نشاند. "وسوسه"به لحاظ ماهيت تنها براي مخاطبان سرکوفته، فضاي مشروع تخيل جنسي را نمي سازد، بلکه با يادآوري غريزه و تمايل، تدوام فعاليت، انگيختگي و سر خوشي جنسي را براي تمام افراد فراهم مي سازد. "وسوسه" و "کالايي شدن"، رسانه ها را در پي اين مي اندازد که تمام نشانه هاي جنسي را تا بي نهايت انتشار دهند. ديالکتيک اين انتشار در آن است که حوزه ي عمومي-جايگاه ممنوع رسوخ سکشواليته- به ناگزير نشانه هاي جنسي را به عنوان يک کالاي بازرگاني مي پذيرد و به دليل فضا هاي مجازي جنسي، در حوزه ي خصوصي افراد نيز کشانده مي شود. زيرا خانواده که بنياد هاي اخلاق متعارف را محکم نگهيمدارد، به اين دل خوش است که نشانه هاي جنسي رسانه يي و فضا هاي مجازي آن، واقعيت ندارند. به همين خاطر فيلم و سريال هاي که نمود هاي برهنه ي از روابط، نمايش اندام هاي تحريک کننده اما پوشيده و دعوت به تجربه بدن ها و لذت ها دارند، بدون سانسور در حوزه ي خصوصي راه پيدا مي کنند. انتشار نشانه ها در حوزه ي خانواده به معناي متقاعد ساختن افراد به تغيير رويه هاي جنسي نيست، بلکه نخستين واکنش و نشانه ي تغيير رويه ها، کم کردن حساسيت و رسوخ تخيل جنسي و منابع تقويت آن در حوزه ي خصوصي و عمومي است.

به غیر از انشتار نشانه ها ونمايش اندام ها در رسانه ها، هر گونه نمايش در وضعيت موجود به معناي نمايش زنانگي است. زيرا بيرون از رسانه ها زن حق نمايش اندام ها و جذابيت هاي جنسي اش را ندارد. نرينگي به دليل عدم جذابيت تبليغاتي و کالايي از اين نمايش بهره ی گسترده ندارد.زیرا، فراموش نکنیم در حوزه ي عمومي، سکشواليته مرد سالار چگونگي و هويت انتسابي نمايش ها را تعيين مي کند. حد و مرز نمایش اندام ها به وسیله نرینگی و در چارچوب ارزشهای محافظه کار و غیر پویا تعیین گردیده، و این حد و مرز ها فردیت و اراده ی زنانه را به رسمیت نمی شناسد. حالا اگر نرینگی تا اندازه ی با نمایش رسانه یی اندام ها و تمایلات جنسی زنانه و مردانه مماشات می کند، این مماشات ناشی از نگاه مردانه به نمايش رسانه يي می شود.این نمایش به دو گونه می تواند پا را از حد و مرز های موجود فراتر بگذارد.یکی، به دلیل تزویر دایمی نرینگی است که در بالا از آن به پارادوکس تمایل و ارزش یاد شد، و دوم، به باور نرینگی، این نمایش، یک نمایش واقعی از اندام ها و کردار جنسی نیست. اندام های زنانه، تنها در سطح تصویر باقی مانده، و حوزه ی عمومی از وجود این نشانه ها پاک است. سوژه مرد سالار بی میل نیست که رسانه ها بدون این که او را به کدام تناقض ارزشی مواجه کنند، به نمایش اندام ها و جذابیت های جنسی بپردازند. انگار، این نمایش ها برای ارضاي تمايلات مردانه به مصرف می رسد و بايد هم چنان دوام داشته باشد. اما اين به آن معنا نيست که فضاي مجازي رسانه ها در حوزه ي عمومي راه پيدا کرده و به عنوان يک اصل پذيرفته شود. زيرا هر نمايش که در آن تمايلات و تخيل جنسي زنانه به عنوان يک امر مستقل و خارج از نظارت مردانه مطرح شود، قابل حذف است. به خاطر آن که تمايلات و تخيل جنسي زنانه بخشي از مالکيت مردانه است و بايد به دليل خصوصي بودن مالکيت از حوزه عمومي حذف گردد. -بخش از حذف نشانه شناسيک زنانگي، حذف نمايش اندام هاي زنانه در قالب نظام پوشاک و آرايش است که نظام لباس و چگونگي آرايش زنانه، به مرد سالاري کمک مي نمايد تا نظم سلطه جويانه اش را حفط کرده و مردسالاری، مالکيت خصوصي بر نمايش جنسي زنانه را در کنترول خويش داشته باشد.

رسانه ها اولين هجوم شان به نظام پوشاک و آرايش زنانه مردسالار است. آنها به خوبي مي دانند که در اين نظام، جذابيت جنسي که مردسالاري از آن به عنوان خصلت روسپيگري زنانه ياد مي کند، مد نظر گرفته نشده است. زیرا، با نظام آرایش و پوشاک مرد سالار اندام هاي زنانه و تمايلات جنسي نمي تواند به عنوان يک کالا يا يک وسوسه ي عمومي در بيايند.زيرا در اقتصاد رسانه يي، مصرف کننده گان، مردان و زنان بيشماري اند که به لحاظ ارزشي اگر چه در حوزه ي عمومي به خصوصي بودن اندام ها و تمايلات جنسي باور دارند، ولی باز هم به صورت متناقض، خواهان اين نمايش رسانه يي وسوسه انگیز اند. رسانه هاي که با دنياي آزاد سر وکار دارند، اين محدوديت را براي کالايي ساختن و نمايش زنانگي ندارند، در کشور هاي هم چون ما تازه اين مفاهيم در اقتصاد رسانه ها راه يافته است. به هر حال نظام سکشواليته مردسالار، دوخصلت نمايش را در رسانه ها انکار کرده نمي تواند: اول اندام هاي جنسي قابل نمايش، ديگر به حوزه ي خصوصي و براي افراد معدود، تقليل نمي يابد؛ و دوم نظام آرايش و پوشاک به سوي جذابيت زنانه و نمايش اندام هاي تحريک آميز براي مصرف مردان و زنان در حوزه ي عمومي و خصوصي پيش مي رود.

بدون شک تمام اين دلايل به معناي اين نيز است که اجتماع در برابر اين گونه نمايش از خود واکنش نشان مي دهد. اما مجموع واکنش ها به شدت پراگنده و بسي طنز آميز است. به صورت طبيعي وظيفه ي پاسداري از اخلاق عمومي و مجموع ميراث هاي ارزشي بر دوش دولت است. دولت به صورت خشونت بار براي مبارزه با پديده هاي که اخلاق عمومي را به انحراف ميکشاند، مبارزه مي نمايد. به همين خاطر محور تلاش هاي نهاد ها و گفتمان هاي رسمي تيوريزه کردن عموميت روش ها و خواست ها در قالب اقتدار و خشونت دولتي است.

در کنار اعمال خشونت بار دولت و واکنش تند نهاد هاي مذهبي، موج از پروپاگند و تبليغات در جامعه به راه مي افتد تا مردم قانع شوند ارزش ها و ميراث هاي فرهنگي آنها در خطر است و با همکاري شان، با پديده هاي انحرافي مبارزه صورت گيرد. تا اکنون اين مبارزه در زير نام "تهاجم فرهنگي"ادامه داشته و با وجود شکست پروژه مبارزه با تهاجم فرهنگي، هنوز محور تبليغات و پروپاگند، گفتمان کلاسيک جلوگيري از تغييرات فرهنگي با رويه افلاتوني است: هرتغيير منجر به فساد مي شود.

اما با و جود مصرف نيروي عظيم، از ميان "پديده هاي انحرافي"، سکشواليته چون بيماري طاعون در حال گسترده شدن است و بيچاره اين دستگاه هاي تبليغات و پروپاگند که با حسرت و دريغ به

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:




ارسال توسط زهرا
آخرین مطالب